۱۳۹۰ آبان ۲۳, دوشنبه

قرار بود دوشنبه بیست و چهارم ساعت دوازده باشگاه باشم که تو سانس زنونه با رفیقی که هم ترکی و هم کردی می‌دونست بریم دفتر زنان ب د پ (BDP) برای مصاحبه حول تاریخچه فعالیت‌هاشون، دستاوردها و عملکردهاشون که خب با بیست و پنج نوامبر هم مرتبط می‌شد. خروار خروار سوال، کنجکاوی و ذوق داشتم واسه رسیدن به اون دفتر. یعنی حس می‌کردم یکی از مهم‌ترین کارهایی بود که می‌خواستم انجامش بدم، دوست داشتم، دلم می‌خواست که انجامش بدم. اینو امروز نمی‌گم ها، از همون روز که قرار بر این شد همین فکر رو می‌کردم، تازه می‌خواستم بپرسم ازشون که اگر می‌شه روزا برم بشینم اونجا پیششون و کنارشون کار کنم، حتی کارهای خودمُ.
برنامه دوشنبه بیست و چهارم فردای زلزله ساعت دوازده تا مدت‌ها بعد که بتونم به اون منطقه برگردم تو تاریخ‌م دفن شد. همه دردسرهای بعد از زلزله یک طرف، از دست دادن این مصاحبه و شنیدن تجربه‌هاشون یک طرف درد دارِ دیگه، یک طرف خیلی درد دار دیگه!
فکر کنم دلم برای دفتر اون حزب، با اون تابلوی زرد و درخت سبز رنگش هم تنگ شده. می‌دونی کجا بود؟ دفتر تو یکی از کوچه‌های بازار کردها بود، کنار یک مغازه‌ی پارچه فروشی که گیپورهای رنگی رنگی رو بالای مغازه آویزون کرده بودند. راست و چپِ تابلوی زردرنگِ دفتر گیپورهای سبز، زرد، قرمز و آبی این ور و آن ور می‌رفت، تصویر زیبا و خوش‌رنگی تو ذهنم مونده. آره فکر کنم دلم برای همه چیز اون شهر لعنتی، حتی برای دفتر ب د پ هم تنگ شده!
ب د پ، از حزب‌های کرد، مخفف باریش و دموکراسی پارتیسی هست؛ باریش به معنی صلح.

هیچ نظری موجود نیست: