۱۳۹۰ آذر ۱۹, شنبه

باید دوباره وبلاگ نوشت!

واژه‌ها تمامی زیستن اند؛ مهسا امروز این جمله رو یادم انداخت، جمله‌ای که از ماه‌ها پیش آویز شده به طاق این صفحه.

تا امروز منتظر آشفتگی و دیوانگی بودم برای نوشتن روی سطرهای سفید این صفحه. نه متظاهرانه بود و نه چیزی دور از واقعیتی که بودم/ هستم اما فیس بوک و توییتر برای مدامِ من بودند، برای نوشته‌های هر روز و هر شب‌م شاید چون راحت‌تر بود اما من به این صفحه دلبسته‌م و وابسته بودم. روزی که دلم می‌خواست همه نوشته‌هام اینجا منسجم باشند و اینجا رو ساختیم که من بتونم واژه‌هامو بو بکشم و وقتی به صف کنار هم نشسته‌اند نگاهشون کنم رو یادم است. منِ خودشیفته ای که از خوندن دوباره نوشته‌های خودم هم شاد می‌شدم.

رد انداختن روی این صفحه همیشه همراه با حالِ خوب مهسا بود. وقتی سر کیف بودم، شاد بودم، مست خاطره‌ای بودم هجوم می‌آوردم به این صفحه و می‌نوشتم. واژه واژه رج می‌زدم همراه با یک عکس، حتی عکس‌های دزدی و حتی نوشته‌هایی که گاه مخاطب خاص داشت و انگار منتظر ردی متقابل بودم. اما همه پست‌ها با عکس و با اشتیاق بود.

اما از شش روز پیش که اینطوری نوشتم، «کلاً همه چیز نسبی ‌است؛ هیچ قطعیتی در کار نیست حتی در ایدئولوژی، شخصیت، وعده‌ها و آرزوهای هر آدمی به/با خودش و دنیا و رویاهاش.» فهمیدم که دوباره باید وبلاگ نوشت.

ننوشتن اینجا بخاطر دوری از سایه‌ها هم بود، اما گاهی نیاز داری که خاک سرشانه‌هات رو پرت کنی رو به باد و بایستی مقابله کنی با خودت با سایه‌های خشن که از دور و نزدیک میبینندت اما تو دیگه آدم قبل نیستی. در این سن و سال، این تلاطم‌ها و نوسان‌ها فریاد می‌زنند که من دیگه هیچ کدام از اون آدم‌ها نیستم. نه آدم پنج سالِ پیش‌م و نه حتی آدم یک سال پیش. همه چیزم نه، اما خیلی از چیزهایی که دارم و داشتم تغییر کرده و هنوز برای به قطعیت رسیدنم زوده. خلاصه تصمیم گرفتم در همین صفحه بنویسم، که مثل فیس بوک و جاهای دیگه نگران بسته شدن یک شبه و از بین رفتن نوشته‌هام نباشم. جایی که کسی بعد از نوشتن چشم در چشم از کنارم عبور نمی‌کنه. جایی که بشه مدام نوشت، مدام و بی زمان.

باید برای مقابله با خودم، با سایه‌ها، با قضاوت‌ها و به دلخوشی همه لحظه‌های بالغ که در راه‌اند و همه‌شان پر از دیوانگی و آشفتگی نیستند بنویسم. اینجایی که خط به خط واژه‌ها با لُپ‌های براق و خوش رنگ به صف نشسته‌اند.
..

پ.ن: آنقدر که به بی‌بهانه نوشتن در این صفحه عادت نکرده‌م بارها پاک کردم و از ابتدا نوشته‌م. باید با واژه‌ها هم مسیر شد، آنان که راه‌ت را خوب می‌دانند و در آغوشت می‌گیرند، چه شاد و چه تلخ. چه خندون و چه آشفته و چه خودت. 


هیچ نظری موجود نیست: