می گويند سكوت تو جاودانه است و قفلی بر لب داری اما من هر شب صدای تو را در همه جا می بينم روی پرده ها، دستگيره پنجره ها، درون فنجان چای، لا به لای روزنامه ها، حتی در شيشه عينكم بعضی وقت ها صدايت آنقدر به من نزديك است كه سر بر می گردانم تا تو را ببينم گرمای نفست گوشهايم را نوازش می كند و بعد دلم می لرزد احساس می كنم ريه هايم از اكسيژنی غريب مست شده اند
۱ نظر:
خیلی دوسش داشتم
ارسال یک نظر