۱۳۸۹ فروردین ۱۳, جمعه

یک استکان چای







نمي دانم چند وقت است تو را نديده ام .
فقط مي دانم در اين روزها در سكوت موهايم را بافته ام .
وقتي براي خودم يك استكان چاي مي ريزم چشم هايم را مي بندم ،
آرزو مي كنم كه اي كاش در باز شود و تو مثل يك معجزه سرزده وارد شوي
همه اشياء به تو سلام بگويند ،آنگاه من چايم را به تو تعارف كنم،دوباره در بهشت تو موهايم را شانه بزنم ...
آغوش تو پاك ترين بهشت من است ...

هیچ نظری موجود نیست: