۱۳۸۹ اردیبهشت ۸, چهارشنبه

به آغوشی

در یک شب مهتابی ، میان آغوشی داغ و بازوانی تنومند

چند قطره آب و غلظتی که بی صبرانه انتظار می کشد
شکل می گیرد از تو و با طعم عشق که تو را به اینجا کشانده
پستانهایت سفت می شود، تو چاق می شوی سنگین تر از هر روز
درد می کشی موجود بیگانه از تو خارج می شود بی میل و یا از عشقی رمز آلود
با تو بیگانه است تا اینکه به چشمانش زل می زنی شیره وجودت را می مکد
در یک حادثه دل نشین توعاشق می شوی عاشق و عاشق تر با میلی غریب
تو مادر می شوی ..!


هیچ نظری موجود نیست: