۱۳۸۹ اردیبهشت ۵, یکشنبه

سکانس : از دست رفته





ساعت حدودا چهار صبح _ لوکیشن اتاق و صندلی همیشگی _زل زده به نگاه منفور مانیتور
از عشق می نویسم ... از جوانی، از طراوت
چشمم به دستانم می افتد که با عجله حرف دل می چینند ... آه ... این دستان من است ... چروکیده و پیر ... چه زود پیر می شوند
از پیری می گریختم 
کات
روزگارانی است فراموش کردم که این دست ها را ... باید آبش دهم ... سبزش کنم
از پیری می گریزم ...

هیچ نظری موجود نیست: