
از عشق می نویسم ... از جوانی، از طراوت
چشمم به دستانم می افتد که با عجله حرف دل می چینند ... آه ... این دستان من است ... چروکیده و پیر ... چه زود پیر می شوند
از پیری می گریختم
کات
کات
روزگارانی است فراموش کردم که این دست ها را ... باید آبش دهم ... سبزش کنم
از پیری می گریزم ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر