
در این سن و سال هنوز دستهایت بوی سیب سرخ نوروز را می دهند و خنده ات مزه دل نشین پنیر و گردوی صبح آفرینش و لذت ایوان نشینی های عصرانه .
صدای آواز نی ات که هنوز در استخوان هایم زنده ست ، لبخندت که نمی دانم تداعی گر کدام مرز مهربانی ست که در وجودت خلاصه شده ...
نه .. صدای بغض آلودت را نمی خواهم
اشک ها حتی نمی بارند ...
بیا .. بیا به دنبال عروسک های من بگردیم ... پیش تو جا مانده اند !؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر