هر شب بعد از هم خوابگي با عشق .. مي زايم .. با درد مي زايم .. سر زا ميروم .. دختر نوزاده شده عاشق مي شود ، بند نافش مدار زميني مي شود كه اين مكان پريشي را به ذهنم مي چسباند .
ذهن نوزاده شده چه خوب است .. ذهن چه قدرتي دارد .. شگفتا !
مرا به تو مي رساند .. نگاهم را در نگاهت گره مي زند .. دوباره از تو بار مي گيرد .
كاش به جاي زمين ، ذهن سرزمين ما بود .
هميشه در آغوشم بودي حتي وقتي دست به سينه مي ايستادي .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر