۱۳۹۰ فروردین ۲۶, جمعه

خشونت در اتاقمان پنهان شده !



- تو از حقوق زنان دفاع می کنی.

فاصله می گیرد.

این جمله ی کلیشه شده و این فاصله رو بارها ازش دیده و شنیده ام. حس می کند زنان با اون فاصله دارند و این حقوقی که می گوید به او و زندگی اش مربوط نمی شود و به آنها فکر هم نمی کند.

در آشپزخانه ایستاده ایم. آشپزی می کند اما حواسش به من هم هست. حرف می زنیم. به تصویر می کشیم همه ی خاطره ها و مشکلات مشترک و دغدغه هایی را که امروز و روزهایی که در ایران بودیم داشتیم.

از حجاب حرف می زنیم. از گشت های ارشاد، از مأمورانی که در پارک و کوچه و خیابان ظاهر می شدند و سوال پیچمان می کردند.

مانتوهای کوتاهی که فقط برای زمانی بود که با ماشین برویم و با ماشین برگردیم.

از تجربه های خودش می گوید، اما فقط می گوید. با به یاد آوردن ها مکدر نمی شود. می گوید زمانی که در ایران بودم به مشکلاتم فکر می کردم اما اینجا که هستم نه ؛ کمتر.

از برادر بزرگش می گوید که اجازه ی آرایش کردن صورتش را به او نمی داده. از پدرش می گوید.. وقتی که پدرش در خانه بوده نمیتوانسته هر لباسی را بپوشد. حسرت پوشیدن شلوارک در تابستان در خانه ی پدری را داشته .. اینها را می گوید و می خندد.

دوستانش را خانواده اش انتخاب می کردند ؛ هر جایی را هم اجازه ی رفتن نمی دادند.

به یاد دوستانش می افتد، کتک می خوردند اما باز هم زیر ابروهایشان را تمیز می کردند.

صورتش مثل تابلویی است که فقط لبانش می جنبد. نه خوشحال است و نه غمگین .. هیچ کدام اما خیره شده به دیوار رو به رو.

نمی فهمم و حدس نمی زنم که در همان روزها چه کار می کرده ؟ اعتراض می کرده؟ گریه می کرده؟ نمی پرسم که واکنشش چه بوده.

می پرسم: تا به حال شده با همسرت ( اسم کوچکش را می گویم) در مورد اینها حرف بزنی؟ تا به حال شده فکر کنی در زندگی ات حقت بوده اند یا نه ؟

در حالی که دارد برنج را آب کش می کند می گوید: نه خیلی ، کم پیش آمده .. آخه چرا بگم؟ تازه همسرم ( اسم کوچکش را می گوید) می گوید: " بهتره زن تو سری خور بمونه " ، می خندد بعد از این جمله. می گوید مرد خوبی است. کمکم می کند.

صدای خنده اش چندش آور می شود .. با لبخند به آرامی از آشپزخانه فرار می کنم. به آرش می گویم برویم.

دوباره صدایم می کند. می نشیند، تعریف می کند از دوستش. خانم فلانی که مهمانی داشته از فامیل که پسر جوانی ست. غر می زند که خانم فلانی با آنکه خودش و دخترش در خانه بوده اند به پسر جوان اجازه ی شستن ظرفها را داده. لبهایش را می گزد.

سیگاری روشن می کند، پیش من سیگار هم می کشد اما جلوی غریبه ها .. نه !

زندگی اش تنها و تنها در آشپزخانه و بچه داری خلاصه شده ، زمانی هم در فیس بوک.. لیست دوستانش اصلا شلوغ نیست .. دوست هستند و فامیل .. اسمی را می گوید . من نمی شناسم . می گوید اددم کرده بود اما " شوهرش" نمی شناخت و ریموش کرده.

هیچ نمی گویم.

ساکت است.

فکر می کنم زندگی اش شده همین چهارتا قابلمه و دو تا پوشک بچه و شیر خشک؟

خودش را به خواب زده و بیدار نمی شود.

خودش را می فروشد به مستمری هر ماهه از شوهرش که خرج لباسهای گران قیمت می شود .. همین!

زنانگی اش پیراهن ماکسی، چکمه و لباس خواب است.

.......

در میان زنان، زنانی هم وجود دارند که از همه ی حقوق خود در زندگی و جامعه باخبرند اما خود را می فروشند، خود را به خواب می زنند و راحت طلبی می کنند. همه ی زنان رنجدیده، قربانی ناآگاهی نیستند. گاهی چشم بستن به روی حقوق و تن فروشی شیک هم قربانی می دهد.

.......

پی نوشت: هیچ سیالیتی در این متن به چشم نمی خورد!



۲ نظر:

خوابهایم گفت...

اما اگر خودشون راضی باشن و خوشحال و آروم آیا باز هم ایراد داره؟

مهسا گفت...

دوستم کاش بدانند و راضی باشند

نمیدانند وراضی اند