۱۳۹۰ اردیبهشت ۳۰, جمعه

این برف لعنتی !


- نه .. آقا دیر آمدین .. همین پیش ه پای شما اسبابش رو جمع کرد و رفت .. خیلی منتظرتون بود .. این یک جفت کفش و این دوربین رو هم گذاشت واسه شما .. مثل اینکه امانت بوده پیشش .. آره ؟ مال ه شماست ؟ آشنات بود؟
-  ....
- شما از کجا میای آقا ؟ غریبی تو این شهر ؟ میخواهی یه چند ساعتی اینجا بنشینی تا یک کم تنت گرم بشه ؟ انگشتات سرخ شده آقا ... چای یا قهوه میخوری واسه ت بیارم ؟ سیگار .. آره سیگار! .. بیا یک نخ با هم بکشیم .. بگو .. از کجا میایی ؟ راهت خیلی دوره ؟ معلومه خسته ای .. میخواهی استراحت کنی کنار آتیش؟ سرمای اقیانوس به تنت نشسته ... !
- .....
- روز خوبی داشته باشی آقا، در رو پشت ه سرت ببند .. سوز برف میاد تو .. برف .. این برف ه لعنتی ...
آااقاااا!
آقا!
کتابت جا مونده!
کتابت!
کتابــــــ .....

برای همیشه در پاریس گم شد .. دفن شد .. شد ..