۱۳۹۰ خرداد ۱, یکشنبه

تف که حتی هنوز بیشتر ! ..

عکس نا مربوط است اما نه تزئینی

آشغاااااال این خوبه ؛
سر زا مردند، واژه های آبستن و جسارت های درد دار، چرا دنیا عوض نمی شود، چرا رنگ هیچ چیزی تغییر نمی کند، چرا ذهن اینقدر رذل بود و من نمی دانستم، چرا موجودی پست به اسم حافظه وجود داشت/دارد؟ چرا همیشه اون چیزی رو که می خواهی با اون چیزی داری که نمی خواهی؟ می بینی واژه هایم دل درد دارند، نمی فهمند که چه  می گویند .. . 

هذیون ه ، هیچی نمی دونم، عکس های آلبوم ام خیس شده، پاره شده، لک دار شده، اما چرا دلم نمی یاد آلبوم رو پاره کنم، انگار عکس ها تاریخ ه بودنم شدند، از تاریخ ام نمی گذرم .. همه ی چیزهایی که داشتم و می خواستم همه جمع شده بودند، داشتم، می خواستم، چرا روزها گس شده و شب ها کش می یان و من هنوز زنده ام در این سن، نوزده و بیست و بیست و یک و پیر شدم، به لحظه ای پیر شدم، فرسودم، این که می گم من هنوز زنده ام یعنی اینکه می خوام بمیرم ؟
نه! نه!  من از مرگ فرار می کنم .
... 
ببخشید شما کی هستین؟ چه طوری اینجا رو پیدا کردین؟ 
باید لباسم رو عوض کنم، آروم بگیرین و بنشینین، همه زیر برف فرار می کنن، شما هم ؟ از هم ؟
چتر و چمدون دم ه در برای شماست؟
...
نه این ساعت دقیق نیست، چند روزی ه که خواب مونده .. اما از منحنی آفتاب حدس می زنم که ساعت 12 ظهر باشه
شما به موقع رسیدین؟
با درشکه های مردد؟ 
اما عقربه ها مردند
متاسفم، کاری از من برای عقربه ها بر نیامد
...
خشک نمی شه، هرگز، با داغ ترین آفتاب هم نه، همه ی داستان ها ادامه داشتند؟ من نمی دانستم، ساده تر از آن بودم که بفهمم هیچ جایی نیست که خشک بشه، واسه زخم ها هم درمان نبود، به هر اسمی خطاب می شی، هر اسمی .. اما باز شروع دوران بکر ه بودن ه .. 
...
من هنوز نمی دانم داستان ها ادامه دارند یا نه 

۲ نظر:

ناشناس گفت...

tu axash daste rAstesho didi mahsA?

مهسا صارمی گفت...

دیدم، دیدم ..