یک و نوزده دقیقه صبح؛
یک. هپی نگران با کلافگی و قهر سرش را فرو کرد در پتو و خوابید. از سفر کردن هیچکس، نه خودش و نه دیگران دل خوشی ندارد. تلختر اینکه از فردا شب تغییر جا هم بد خوابش میکند، لابد به این هم فکر میکند و ما همیشه در نقش مادر/پدر انسانهای خودخواهی هستیم به هر حال من برای تنهاییِ از فردا شب با پسرک خوشحالم.
دو. پیراهن آبی روشن اتو شد و از در نیمه باز اتاق آویزانش کردم.
سه. قرار بر این شد که اگر تصمیمش به ماندن بود سه تایی با ماشین سه روز راه و جاده را تا مقصد سفر کنیم. ما سه نفر با همه تفاوتها به گمانم خوب حرف هم را میفهمیم، درک میکنیم و درک میشویم.
چهار. به هر حال از طبقه دیگر، ایالت و یا شهر دیگر "شب بخیر" کوتاهی خواهد رسید.
همین!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر