انگار که اتفاق جدیدی قرار است بیفتد، چیزی بیشتر از بهار و سال جدید؛ خوشحال است. سنبل، سمنو، شیرینی گردویی و رژ لب سرخ خریده، ناخنهاش رو شیک کرده و حتی لباس نو پوشیده، مسافر را از فرودگاه برداشته و رسیده خونه در راه دستش زیر باران خیس و خنک شده، همین بهونهها رامش میکند.
امروز گریه و خندهاش را کرده، کلی شکوفه بیقرار دیده و آرزوهایش را به شکوفهها داده تا گل کنند. به همه چیز که باید و شاید فکر کرده، به همه آدمها، تغییرات و خواستهای خوب زندگیش، حتی به سالسا هم فکر کرده. خیال ترکیه دردانهاش را به آغوش کشیده و دلتنگ شده.
بوی سبزی پلو و ماهی خانه را پر کرده و میرود که با عکس بوسه و ماهی سرخ تخممرغهای سفید را قرمز کند.
مهسای این روزها را با افکار و خیالات رضایتبخش اندوهگینش دوست دارم، قدم به قدم نو تر میشود، میفهمد که چه میگذرد و فرار نمیکند. من هر سال خوبم و امسال هم بهتر. :)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر