۱۳۹۱ فروردین ۶, یکشنبه

بهار خوش یُمن نود و یک

گاهی یک "پایان" می‌تواند اساطیری باشد؛ خیلی رسمی و با واژه‌های براق در یک شب مهتابی اتفاق بیفتد. دست در دستِ هم با لبخند. می‌توانند ساعت‌ها با انگشت‌های یخ زده حرف بزنند اما این پایان هر چه که باشد تلخ است، شوم است، نخواستنی است. پایان، پایان است. اسم لعنتی‌ش دردآور و گریه‌دار است. چه زمانی که آخر رابطه‌ی عاشقانه باشد، چه زمانی که یک رابطه‌ی خالی از عشق را به ته برساند. پایان بحران است، دردآور است، زهر است، پایان راضی کننده هم باز تلخ و گس است، زهرمار است. 





جهت ثبت تاریخ این روزها باید بنویسم که بیشتر از اکسیژن درد دل چشم در چشم، دست در دست با پدرم را کم دارم.

 



هیچ نظری موجود نیست: