از چهارشنبه بعدی، پنجم سپتامبر به طور رسمی درس خوندنم شروع میشه بعد از این همه مدت، نه بهتره بگم بعد از این همه سال، از دیپلم انسانی و گرافیک نیمه تمام و تغییر علایق و شخصیت و همه آرزوهای بزرگ به بیولوژی. مصمم!
کتابها رو باید آنلاین میخریدیم، خیلی هم بد چون لذت سر زدن به کتابفروشیها و دنبال کتاب مورد نظر گشتن رو دوست دارم هرچند اینجا نه بازارچه کتابی هست و نه میدون انقلابی.در واقع همهی کارها رو باید آنلاین میکردم. خیلی وحشتناکه هیچ چیزی رو کاغذ نیست و کسی دستخط تو رو نمیخونه، با کسی حرف نمیزنی شاید فقط پنج دقیقه وقتی که میخوای نتیجه پرداخت هزینههات رو بپرسی و عکس بندازی برای کارت دانشجوییت. کتابها با اینکه خیلی تخصصی هم نیست اما تقریبا گرونه، بخاطر همین هم باید همه کتابها رو "Used" پیدا میکردم. تا امروز فقط یکی از کتابها و یک بروشوری که سه دلار و نود و پنج سنت بود رسیده. دلهره دارم از اینکه دیر بشه و من که هنوز هیچ خریدی هم نکردم. همه دفترهای نیمهنوشته و خودکارهایی که تو جامدادی سورمهای جاشونه وسایلم هستن واسه سال تحصیلی تازه.
دلهره دارم از شروع درس در جایی که قبلاً ندیدم و نمیشناسمش با زبانی که زبان من نیست. دلهره دارم که چفت نشم که بترسم که نکنه انقدر که زبانم تو امتحان خوب بود سر کلاس نباشه، هرچند همه چیزم به نسبت روز اول گنگی که رسیدیم اینجا خیلی خیلی خیلی بهتر شده، این رو درک میکنم تو حرفهای آدمها جا میافتم و دنبال میکنم اما این دلهره سر جای خودش هست. فکر میکنم تا روز اول هم باشه، اولین روزی که کلاسم تو موسسه سیمین شروع میشد هم همین حس رو داشتم کلاس زبانی بود خیلی جدی با استادهایی که دیگه مثل استادهای قبلی مثل معلمهای راهنمایی نبودن و سیستم موسسه مثل موسسهای که سر خیابونمون بود نبود. روز اول کلاس از اینکه کسی رو نمیشناختم و کلاس رو قبلاً ندیده بودم دلهره داشتم و استادی که اصلاً انگار فارسی رو نمیشنید. از اونجا شد که زبانم خوب شد و دلم نیومد ولش کنم تازه زبانی که مورد علاقهم نبود! بله من همیشه به جسوری امروز نبودم. بگذرم که همه چیزهای بد فقط مال روز اول بود و بعدش لذتبخش بود و دوستش داشتم. الان هم فقط از روز اول میترسم. روزهای اول هر چیزی رو دوست ندارم، هیچ وقت هم نداشتهم.
کتابها رو باید آنلاین میخریدیم، خیلی هم بد چون لذت سر زدن به کتابفروشیها و دنبال کتاب مورد نظر گشتن رو دوست دارم هرچند اینجا نه بازارچه کتابی هست و نه میدون انقلابی.در واقع همهی کارها رو باید آنلاین میکردم. خیلی وحشتناکه هیچ چیزی رو کاغذ نیست و کسی دستخط تو رو نمیخونه، با کسی حرف نمیزنی شاید فقط پنج دقیقه وقتی که میخوای نتیجه پرداخت هزینههات رو بپرسی و عکس بندازی برای کارت دانشجوییت. کتابها با اینکه خیلی تخصصی هم نیست اما تقریبا گرونه، بخاطر همین هم باید همه کتابها رو "Used" پیدا میکردم. تا امروز فقط یکی از کتابها و یک بروشوری که سه دلار و نود و پنج سنت بود رسیده. دلهره دارم از اینکه دیر بشه و من که هنوز هیچ خریدی هم نکردم. همه دفترهای نیمهنوشته و خودکارهایی که تو جامدادی سورمهای جاشونه وسایلم هستن واسه سال تحصیلی تازه.
دلهره دارم از شروع درس در جایی که قبلاً ندیدم و نمیشناسمش با زبانی که زبان من نیست. دلهره دارم که چفت نشم که بترسم که نکنه انقدر که زبانم تو امتحان خوب بود سر کلاس نباشه، هرچند همه چیزم به نسبت روز اول گنگی که رسیدیم اینجا خیلی خیلی خیلی بهتر شده، این رو درک میکنم تو حرفهای آدمها جا میافتم و دنبال میکنم اما این دلهره سر جای خودش هست. فکر میکنم تا روز اول هم باشه، اولین روزی که کلاسم تو موسسه سیمین شروع میشد هم همین حس رو داشتم کلاس زبانی بود خیلی جدی با استادهایی که دیگه مثل استادهای قبلی مثل معلمهای راهنمایی نبودن و سیستم موسسه مثل موسسهای که سر خیابونمون بود نبود. روز اول کلاس از اینکه کسی رو نمیشناختم و کلاس رو قبلاً ندیده بودم دلهره داشتم و استادی که اصلاً انگار فارسی رو نمیشنید. از اونجا شد که زبانم خوب شد و دلم نیومد ولش کنم تازه زبانی که مورد علاقهم نبود! بله من همیشه به جسوری امروز نبودم. بگذرم که همه چیزهای بد فقط مال روز اول بود و بعدش لذتبخش بود و دوستش داشتم. الان هم فقط از روز اول میترسم. روزهای اول هر چیزی رو دوست ندارم، هیچ وقت هم نداشتهم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر