غنچه بیارید، لاله بکارید
یک روزی که از پیش "دِی آف"م نیست؛ دو سه ساعتی بیشتر میخوابم، چاییِ قوریای تازه دم مینوشم و پیراهن گلگلی راحت میپوشم و به کارهای بیرون از خونه میرسم، برمیگردم و ایمیلهای عقب مانده رو میفرستم و لپتاپ به دست کنار پنجره زیر آفتاب کتاب میخونم و گاهی عکسهای رفیقِ جانهای دورم رو میبینم؛ جلوی چشممه همه لحظههای شبی که تو کوچه و دسته جمعی عکس گرفتیم و خندیدیم و حالا من دورم از لذت خندیدن و بوسیدنشون. اما اگر همینطوری تا عصر ادامه پیدا کنه خاطرههای مه گرفته و آواز گوگوش امروزُ ازم میگیرن. باید پاشد زد به کوچه و خیابون، هر چند که هنوز "تو با اسم شب من آشنایی"! :)
پ.ن: بهروز و نیوشای بینظیرم، حتی آقا داوودِ خوب
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر