۱۳۹۱ آذر ۱۲, یکشنبه


من هم وقتی شیش سالم بود با قیچی دالبُر مامانم چتری‌هام رو قیچی کرده‌م، تو اتاق در بسته، یواشکی. [1] روزهای آخر تابستون بود باید می‌رفتیم ثبت نام واسه مدرسه، باید عکس می‌گرفتم(می‌نداختیم). مامانم منُ برد عکاسی محل و با همون چتری‌های داغون و کت چهارخونه سیاه و سفیدم ازم عکس گرفتن، دوازده تا. عکس‌ها که ظاهر شد، شد عکس مدرسه‌م، رو همه کاغذها و پرونده‌ها و کارنامه‌هام بود. بعد دوازده تا زیاد بود، مدرسه فقط نُه تا دونه لازم داشت، باقی‌ش رو مامانم تقسیم کرد، یه دونه تو آلبوم خودم، یه دونه خاله که گمش کرد و آخری‌ش به داییم که اون زمان سرباز بود، هیچی دیگه، داییم اون عکس رو گذاشت تو کیف پول چرم قهوه‌ایش و تا امروز هم داره، هنوز عکس شیش سالگی من با اون چتری‌های داغون تو کیف داییمه.

1: به نظر نگارنده بچه‌ای که از چهار سالگی تا یازده دوازده سالگی، حداقل یه بار موهاش رو با قیچی خراب نکرده باشه، بچه نیست. البته اینم ذکر کنم که واکنش مامانم بعد از دیدن چتری‌های من نمونه بارز نقض حقوق کودک بود.

هرگز نفهمیدم چه تعصبی روی موهای من داشت. هنوزم داره. بعد از کچالت پارسال روزگار سختی رو گذروندم، هزار بار قول دادم که آخرین باره که موهامو کوتاه می‌کنم. طفلک مامانم ساده است و باور کرد. 

هیچ نظری موجود نیست: