هيچ آدم عاقلى فرداى روز جدا شدن اش و نبود هپى نمى رود دندانپزشكى و دندان نمى كشد. اين بچه سگ نبودنش درد دارد، كلاغ ها كه مى پرند، سگ همسايه كه پارس مى كند، جاى ظرف غذايش كه خالى است. درد دارد. بيشتر از هر دندان كشيده و لثه بخيه دارى. (نبود خيلى چيزها، خب اين بحرانه تا يه مدتى هم هست انگار) چى الان مى تونه حواسم رو از زمين و آسمون پرت كنه؟ كار؟ كنياك؟ كتاب؟ سكس؟ رقص؟ چى؟ دقيقا چى؟ از اين حال زار، صورت بى حس، بى رنگ و دست هاى يخ زده و فشار خون ٩ متنفرم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر