۱۳۹۱ دی ۲۸, پنجشنبه

مامانبزرگم هميشه مىگفت: "من و اين مرد رو حصير خوابيديم با هم اما دلمون خوش بود" كلا اين جمله رو نمىفهميدم تا اين شبها. امشب كه پنجمين شبىه كه اين اتاق خالى، اتاق خودمه. خونه كه خالى شده و اتاق هم مونده با يك ميز و يك پتو پشم شيشه و چند تا ملحفه كه با كاهش دماى هوا تعداد ملحفههايى كه به خودم مىپيچم بالا مىره اما تو دل همين اتاق خالى، دل منه كه داره آروم مىگيره و حواسم داره سر جاش مىآد. من هم مىتونم سالها بعد تعريف كنم كه من بدون "او" تو يك اتاق خالى با يك پتو و دو تا ملحفه موندم اما دلم خوش بود.

هیچ نظری موجود نیست: