۱۳۹۲ آذر ۲۹, جمعه

این یک نوع مریضی‌ه که می‌ری توی لاک خودت برای ماه‌ها، بعد درمی‌آی بیرون، آفتاب می‌خوره به چشمت، تازه یادت می‌آد که این همه وقت چه‌قدر دوست‌های دور و نزدیک زنگ زدند، ای‌میل زدند، تکست زدند و تو دیدی و جواب ندادی. عمداً جواب ندادی چون فکر کردی که صدای لرزون و داغونت بیشتر نگران‌شون می‌کنه، چون حتی توانایی چیدن چند خط مهربون پشت هم رو هم نداشتی، چون از بس نزدیک‌اند حتی از راه دور، شادی دروغی خط‌ها رو هم می‌فهمند.

بعد از چند ماه به مهدیه زنگ زدم که صداش تداعی مهربونی، لبخند و روزهای گرم و سرد ترکیه است. وقتی که دونه‌دونه به‌شون زنگ می‌زنی، می‌گی کاش که زودتر، چندماه پیش به‌شون زنگ زده بودم، از بس که صداشون شفاست.

هیچ نظری موجود نیست: