۱۳۹۰ مرداد ۹, یکشنبه

برای طاق آبی زمانه


در فروردین  ۸۸ دقیقا یادم نیست که از کجا در نت و وبگردی، در روزهایی که نه در فیس بوک بودم و نه وبلاگی داشتم به رادیو زمانه رسیدم ... شاید از جست و جوهای سردرگم  در گوگل بود .. در اوایل نه هر روز، اما مدام به زمانه سر می زدم .. حتی از شکل و ساختارش هم سر در نمی آوردم  .. بعد از ماه ها زمانه جایی شده بود برای خواندن هر روزه .. از هر یادداشتی چیزی یاد می گرفتم .. از ترجمه ها لذت می بردم .. بخش زنان مثل اتاقی بود با دیوارهای زرد رنگ که مسائلی مربوط به زیست زنانه مان را درونش می یافتم .. رگ تپنده ی نوشته های شهرنوش پارسی پور .. صدای خوب شهزاده سمرقندی .. و خیلی اسم های دیگر که در روزهای اول هیچ کدامشان را نمی شناختم .. تنها اسم هایی بودند که می خواندمشان .. هر چه قدر که می گذشت بیشتر زمانه و اسم های درونش را می شناختم .. قسمت هایی را می پسندیدم و بعضی را سر هم نمی زدم .. دیگر مثل روزهای اول نبود که فقط صفحه ی اصلی را ببینم .. جامعه را می کاویدم .. خط به خط .. زنان، خیابان، هفت کوچه، دگرباش و کافه زمانه  را.

دلم خواست که در زمانه باشم، بعد از وسوسه های خوب یک دوست .. طرح هایی در سرم بود که دلم می خواست در زیر این طاق آبی پیاده شود .. به پیشنهاد دوست خوبی که در آن روزها در زمانه کار می کرد، شروع به کار کردم .. از تنانه ها شروع کردم .. در بهار ۸۹ از زنان آشنا و نزدیک و دور از تجربه ی اولین پریودی ها و اولین سکس و بدنشان می پرسیدم .. زنان تجربه هایشان را روایت می کردند و من با زنان زمانه به اشتراک می گذاشتم .. می دانستم هستند کسانی که مثل من منتظر چیزهای تازه اند .. تجربه های شنیده نشده.

روزهای خوبی بود بهار و تابستان ۸۹ .. بیشتر زنان استقبال می کردند و تجربه های شگفت آورشان را برایم می گفتند و من صدایشان را ضبط می کردم .. بعضی می رنجیدند و به جسارت پرسش من بد و بیراه می گفتند، عده ای از خانه شان بیرون ام می کردند و عده ای هم می گفتند که شوهرانشان اجازه ی مصاحبه نمی دهد. برای خودم تجربه کم نظیری بود اما به اشتیاق شنیده شدن این تجربه ها و رسیدن چهارشنبه ها در زیر پوست شب تلاش می کردم .. زمانه برای من اولین جایی بود که می توانستم تجربه ها و صدای زنان را به چهارشنبه هایش بسپارم .. اولین یادداشت کوتاه ام در خرداد ۸۹ منتشر شد و بعد هم یادداشت و مقاله در مورد فمینیسم و گرایش های زنان.

بعد از تابستان و بهار ۸۹ امکان بودن در زمانه برایم نبود. اما هنوز می خواندم.

پس از چندی رنگ و لعاب زمانه تغییر و نقل مکان کرد. به آدرسی جدید، ظاهری متفاوت  اما طاق آبی ماندگار بود. چندی گذشت تا دوباره زمانه برایم، زمانه ی قبل شد و اخت شدم  .. زمانه ی تازه هم سنگین و جذاب بود، خاک، خیابان، هفت کوچه، دگرباش و زنان.
زمانه از دید من جای بکری بود که مطالبی بکری درونش می خواندم. اخباری که نقض حقوق بشر را می رساند. "حقوق انسانی ما" که یادآوری می کرد انسانیم و می توانیم برای حقوق از دست رفته مان تلاش کنیم. زنان که آینه ای مقابلمان می گذاشت تا ببینیم برما چه می گذرد و چه می توانیم انجام دهیم برای حقیقی کردن خواسته ها و حقوق اجتماعی مان. خاک که رنگ تازه ی ادبیات را به ذهنمان می کشید و تازه ها را به گوش مان می رساند.

دوباره وسوسه بودن در زنان همراهم شده بود تا تابستان امسال که شروع دوباره ام بود با زمانه .. رادیو زمانه خوب. 


در آستانه ی 5 سالگی رادیو زمانه 





هیچ نظری موجود نیست: