۱۳۹۲ مرداد ۹, چهارشنبه

میخک بنفش‌ام باش

ترانزیت اتوبوس کالج به خونه، آخرین ایستگاه مترو این شهره. اونجا پیاده شدم، از خانمی که اونجا می‌شینه و گل می‌فروشه یه دسته گل، چیزی شبیه به میخک گرفتم و اومدم خونه. بنفش کبود. این خانم فقط روزهای خنک می‌آد، روزهای آفتابی و سوزان که از قضا آدم دسته گل خوشرنگی برای امید به زندگی لازم داره، نیست. دندون‌های جلویی‌ش هم نیستند فقط یه دونه دندون بالا وسط داره که حسابی هم خودنمایی می‌کنه _خلاصه_ سوار اتوبوس شدم و رسیدم خونه. قبل از او. نهار خوردم و کاغذهای فردا رو پرینت کردم و نشستم در تاریکی به نوشتن. داریوش هم می‌خونه که "تماشا کن سکوت تو عجب عمقی به شب داده"، خیلی هم مناسبتی و به وضعیت ما شبیه طور. چند روز پیش هم یکی از عکس‌های دوتایی‌مون رو که قبل‌تر گرفته بودیم آنلاین سفارش دارم و امروز رسیده. چاپ شده روی بومی، شبیه بوم نقاشی و بدون قاب. بسته پستی چسب کاری شده رو که باز کردم گل از گلم شکفت. این‌که زیباترین‌ه و من زیباترین می‌بینم‌اش که خب طبیعت عشق‌ه اما معتقدم که آدم‌ها وقتی عاشق‌اند زیباترند، وقتی که عاشق‌ترند که دیگه زیباترین‌اند با زیباترین و جذاب‌ترین لبخندها و چشم‌ها. آخ. حالا هم منتظر رسیدن‌اش. این‌ها نه بهونه‌های کوچک خوشبختی که خود خود قلب سرخ تپنده خوشبختی‌اند. 

هیچ نظری موجود نیست: